آقا علیآقا علی، تا این لحظه: 13 سال و 29 روز سن داره

آقا علی فسقولی

مامانی فداش بشه

1390/3/11 22:46
نویسنده : عاشقت
525 بازدید
اشتراک گذاری

امروز علی مامان یه ماه و نیمش شده.باباییشم رفته سفر کاری.دل علی مامان واسه باباییش تنگ میشه.و دل باباییشم یه دنیا واسه علی مامان که قبونش برم تنگ میشه. مامان امروز تو تاریخ ١١/٣/٩٠ مامانی واشت مطلب می نویشه که بزلگ شدی بخونی .ماچمامانی بی نهایت تا دوست داره. باباییتم همین طور.از وقتی اومدی همه مث مامان بزلگ (که بابا بزلگ واسه القای اینکه مامان پیر شده که نوه داره و واسه اذیت کردنش می گه پیر ننهخنده) مث بابا بزلگ (که مامان بزلگ در جواب بابا بزلگ بش می گه پیر باباخنده) مث طاله (به زبون بابا بزلگ همون خاله  که مثلا از زبون علی میگه طاله )خندهمث مامان بزلگ و بابا بزلگ (مامان و بابای باباییتو می گم)قلبمث عمو حسین که هر روز زنگ می زنه حالتو می پرسه. آخه  عمو حسینم مس مامان بزلگ (که روزای اول تولد قشنگت اون روزا که به خاطر زایمان خیلی حالم بد بوداز اهواز  واسه دیدنت  ایییییین همه راهو اومد تا رشت.)قلبمث خاله ناهید که تو به دنیا اومدنت کلی کمک مامان کرد.مث دایی هادی و زنش که  با اینکه ٥ روزه عقد کردن واسه اولین مهمونی و مسافرت مشترکشون دیدن تو رو انتخاب کردن عزیزم.دیگه  بگم واشت مامان که همه از تویه ناز حرف می زنن مامان.و حالتو می پرسن.اسن ما به خاطر تو از تهران اثاث کشی کردیم یه سال اومدیم شمال پیش مامان بزلگ و بابا بزلگ. آخه بی تجربه بودیم مامانی.خاله سمیه اومد. ماشالا هر روز ناز ترو دوس داشتنی تر میشی و بیشتر تو دل مامان بابا و همه جا باز می کنی فوضولم.قبونت برم من.الان که اینا رو مینویسم کنارم خوابیدی. مس یه فرشته ی معصوم و ناز . که گاهی از معصومیتت گریم می گیره. مامانی واشت سر نمازا دعا می کنم که ایشالا عاقبتت ختم به خیر بهشه عشق مامان. ایشالا یار امام زمان(عج) بشی و با شهادت تو رکابش از دنیا به اون دنیا که خیلی بهتر از این دنیای حقیر و ناچیز در برابر اون دنیا  بری مامانی فدات. الهی آمین.خدایا خودت همه نینیا رو واشه مامان بابا هاشون و همه مامان بابا ها رو واشه نینیا شون حفظ کن و خودت مراقب همشون باش. ماچقلب

niniweblog.comاین من و توییم مامان

اینم منو تو و بابایییییییniniweblog.com

اینم خودتی تنایی مامانی فدات که عشخ مامانی و باباییتی.niniweblog.comماچخدا به همرات علی مامانماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

خاله جونت
13 خرداد 90 20:44
مامان علی؟ از وقتی اومدی چی؟ جمله نفصه کاره مونده ها. راستی اونم پسرعمه هادیه آره؟
ميلاد و مسلم و حسين
16 خرداد 90 22:03
سلام ابو علي. ميلاد هم ميگه سلام حسون ميگه شما ريدي خواهر من. اما من ميگم جونه جدت يه سر برو پيش ام علي يه دعايي چيزي بنويسه. دهنم سرويسه. ميلاد ميگه همچين يه نموره بدك نيست ولي فكرش هم نكن كه فاطمم رو بهت بدم و بخواي بچه ت رو بهمون قالب كني. حسين ميگه در جواب به ميلاد بگو بچه ي مرتضي يزداني گذاشته كي مياد فاطمه رو بگيره. يقول ميلاد في جوابه : جوجه رو آخر پاييز ميشمارن. منم ميگم هر دوتاتون تو كف محمد ابراهيم م ميمونيد. حسين ميپرسه كه محمد ابراهيم پسره منم ميگم خب آره ديگه علي سر باباش رفته مشكله ..... داره!
باز هم ميلاد مسلم و حسين
16 خرداد 90 22:08
ميلاد گفت در ادامه بگم تا اون موقع كه محمد ابراهيم بزرگ بشه من و حسن دست از .... ! برداشتيم ديگه. و باز ادامه ميده كه من فاطمم رو مرد بار ميارم. حسين در جواب ميگه بهشون بگو تازه مونده بايد حيدر و علي اكبر و علي اصغر رو ببينيد. عباس قندي هم ميگه با اين بچه چطوري ميخواي بري دوره كفايتي چطوري بري سربازي!! راستي اون آدرس وبلاگ ميلاد منصوريه.
خاله جونش
4 تیر 90 1:46
چرا آپ نمی کنین؟؟؟ عکسای علی کوووووووووووووووووووووووووووووووووووو
خاله جونت
4 تیر 90 1:50
علی چن روزه باهات حرف نزدم زنگ بزن بهم دیگه....... امتحان دارم با اَ اُ اِ هات بهم روحیه بده خاله خوب.. دهه
خاله جونت؟؟!!!!
5 تیر 90 1:08
علی؟؟؟؟ نگفته بودی همه چی رو سیا سفید می بینی خاله!!!!!!!!!!!! الان تو نت خوندم تا 8 ماهگی سیا سفید می بینی راسته؟؟؟
عطیه
18 تیر 90 0:30
پیر بابا و پیر ننه تهش بود ) خیلی جالب بود ) چرا اسم خاله عطیه رو نیاوردی تو که میدونی من خاله نمیشم ، چشم امیدم به بچه های شماست دیگه از طرف من ببوسش به علی هم میگم از طرف من تو و خالشو مامان بزلگشو ببوسه